معنی سقف محدب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

محدب

محدب. [م ُ ح َدْ دَ] (ع ص) احدب. خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته. کنج. کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده. (ناظم الاطباء): پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

محدب. [م ُ دِ] (ع ص) گوژپشت گرداننده. (آنندراج). || که شایق و راغب کند. (ناظم الاطباء). || مهربان کننده کسی را. (آنندراج).

محدب. [م ُ ح َدْ دِ] (ع ص) آنکه پشت بلند می سازد و گوژپشت می کند. (ناظم الاطباء).


سقف

سقف. [س ُ ق ُ] (ع اِ) ج ِ سقف. رجوع به سقف شود. (منتهی الارب).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

محدب

کوژ

کلمات بیگانه به فارسی

محدب

کوژ , گوژ (کاربرد در آینه ها

فرهنگ عمید

سقف

بالاترین سطح داخلی هر فضای سرپوشیده: سقف خودرو، سقف اتاق،
بالاترین میزان هرچیز: سقف درآمد،
[قدیمی، مجاز] = آسمان
* سقف لاجورد: [قدیمی، مجاز] آسمان،
* سقف مینا: [قدیمی، مجاز] آسمان،
* سقف دهان: (زیست‌شناسی) = کام۲


محدب

کوژ، بر‌آمده،

فرهنگ معین

محدب

(مُ حَ دَّ) [ع.] (اِمف.) گوژپشت و برآمده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

محدب

برآمده، برجسته، گوژ،
(متضاد) مقعر

فرهنگ فارسی هوشیار

محدب

گوژپشت گرداننده

فرهنگ فارسی آزاد

محدب

مُحَدَّب، برآمده و برجسته به شکل قوس،

عربی به فارسی

سقف

سقف , پوشش یا اندود داخلی سقف , حد پرواز , پوشش , طاق , بام () خانه , مسکن , طاق زدن , سقف دار کردن

معادل ابجد

سقف محدب

294

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری